سفارش تبلیغ
صبا ویژن
*استراتژی امپریالیسم درهزاره ی سوم1

 

 *استراتژی امپریالیسم درهزاره ی سوم 

تاریخ صدسال گذشته ی جهان تاریخ تناقضات و درگیری های قدرت های امپریالیستی بوده است.

در هزاره ی سوم، علاوه بر یورش نظامی به افغانستان و عراق شاهد خط و نشان کشیدن های امپریالیسم امریکا برای بقیه ی جهان ایم. برخلاف ساده اندیشی بعضی ها، علت این خط و نشان کشیدن ها «مخالفت» با حکومت های دیکتاتوری در کشورهای پیرامونی نیست که «آرمان گرایان» امریکایی را به تقلا انداخته است، بلکه حکومت های اروپایی که سابقه ی دموکراتیک طولانی دارند نیز اگر بره ی دست آموز امپریالیسم امریکا نباشند به همین سرنوشت گرفتار خواهند شد.


خوش خیالان حرفه ای بر این توهم پافشاری می کنند که هدف امریکا، به تعبیری، «جهانی کردن» دموکراسی است.

گذشته از سابقه ی روشن امریکا در حمایت از استبداد و دیکتاتوری در کشورهای جهان سوم، این ادعای روشنفکران متوهم ما با آنچه حکومت امریکا حتی در درون امریکا می کند نیز تناقض دارد.

شماری بر این گمان پافشاری می کنند که آنچه امریکا می کند، به واقع بیانگر سیاست دفاع از خود در جهان مابعد 11سپتامبر است، ولی واقعیت های تاریخی جز این را نشان می دهد.

سال ها قبل از حمله ی تروریستی 11سپتامبر گروه کوچکی از سیاست پردازان امریکایی که اکنون همه کاره ی دولت امریکا شده اند مبلغ همین سیاست هایی بوده اند که اکنون به اجرا درمی آید.

این سیاست تازه که به ادعای شماری قرار است عکس العملی به حملات تروریستی 11سپتامبر2001باشد، به واقع، در 1992 در گزارش «راهنمای سیاست دفاعی» پل ولفوویتز و دیگران آمده است.

در سال 2000 چند ماه قبل از «انتصاب» بوش به ریاست جمهوری امریکا گروهی به زعامت ریچاردپرل گزارشی منتشر کردند تحت عنوان «پروژه ای برای قرن جدید امریکایی» که برای درک اهداف امریکا بسیار روشنگرانه است.

- امریکا باید بتواند در چند جبهه هم زمان- اگرلازم باشد- بجنگد. برای این منظور باید 48میلیارد دلار بر هزینه های نظامی افزوده شود.

- امریکا باید بمب های اتمی کوچک یا به عبارت دیگر،سلاح های تاکتیکی اتمی تولید کند که بتواند در جنگ های معمولی مورد استفاده قرار گیرد. به علاوه، توسعه و تکامل سلاح بیولوژیکی هم باید در دستور کار دولت قرار گیرد.

- کنترل فضا باید در ارجحیت قرار گیرد و «جنگ ستارگان» با جدیت دنبال شود.

- حضور امریکا در کشورهای جنوب شرقی آسیا باید افزایش یابد. این حضور، فرایند «دموکراتیزه» کردن دولت چین را تسریع خواهد کرد. به سخن دیگر، حکومت چین هم باید با حکومت دست نشانده ی امریکا تعویض شود.

- برای کنترل رژیم های کره شمالی، لیبی، سوریه و ایران ارتش امریکا باید یک نظام کنترل و فرماندهی جهانی ایجاد کند.

- قرن امریکایی باید انحصارا قرن امریکایی باشد و از ظهور قدرت های رقیب باید به هر قیمت جلوگیری شود.

ولی این تهاجم جهانی زمینه ی اجرا لازم دارد. یعنی «فاجعه ای یادستاویزی مثل یک پرل هاربرجدید».

و این فاجعه البته در 11 سپتامبر2001 اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، حمله ی تروریستی 11سپتامبر به جای اینکه «علت» تغییر سیاست باشد، به واقع «بهانه»ی اجرای سیاست هایی است که پیشترتدوین شده بود.

امپریالیسم امریکا در پی احیای نظام استعماری است و تا اینجا شیوه های پیشرفته تری از نظام استعماری را در کوزوو، افغانستان، و به تازگی در عراق ایجاد کرده است.

نظریه پردازان استعمار برای توجیه آنچه می کنند، جهان را به دو گروه «دولت های پیشرفته» و «دولت های ماقبل مدرن» تقسیم کرده اند؛ و اگر چه انحصار ابزارهای کشتار جمعی در اختیار کشورهای پیشرفته است، ولی «دولت های ماقبل مدرن» به واقع منشأ همه ی خطراتی هستند که دنیا را تهدید می کند. این برای صلح جهانی مهم است که دولت های مدرن، حاکمیت ملی دولت های ماقبل مدرن را نادیده گرفته، آن ها را تحت کنترل درآورند.

برای مقابله با استراتژی تازه ی امپریالیسم امریکا نه فقط همبستگی بین المللی لازم است بلکه در درون کشورهایی که به اصطلاح «ماقبل مدرن» ارزیابی می شوند باید همه ی امکانات مملکتی برای بسیج همگانی به کار گرفته شود.

آنچه می تواند در برابر این انباشت وحشت آور سلاح های کشتار جمعی به توفیق نهایی نایل آید، همبستگی مردم سراسر جهان با یکدیگر است. با به چالش طلبیدن مردم در سرتاسر جهان به اندیشیدن عمیق درباره ی معنای آزادی و دموکراسی، خود و دیگران را سازمان دهیم و در این راه بکوشیم.

*خشونت جهانی کردن

جهانی کردن به واقع جنگی برضد طبیعت، زنان، کودکان و فقر است. جنگی است که همه ی جوامع و تمام محل های زندگی را به مناطق جنگی تبدیل می کند. جنگی بین تک فرهنگی برضد کثرت گرایی فرهنگی، جنگی میان غول پیکرها و خُردپیکران و جنگی از جانب تکنولوژی های زمان جنگ برضد طبیعت است.

تکنولوژی های جنگی پایه ی تولید در زمان صلح شده است. ماده ی نارنجی که روی ویتنام پاشیده شد، اکنون درکنار راندآپ و دیگر سموم به عنوان آفت کش بر مزارع پاشیده می شود.

تازه ترین بیان خشونت در نظامی است که سود را برتر از زندگی، تجارت را برتر از عدالت قرارداده و اخلاق و اکولوژی را به صورت تکنولوژی های خشونت آمیز درآورده است.

محروم کردن گرسنگان از مواد غذایی وتغذیه ی بازارها [از آن] یکی از جنبه های نسل کشانه ی جهانی کردن است. کشورها نمی توانند برای گرسنگان غذا به قدر کفایت تدارک ببینند چون این کار به قوانین، سیاست و تعهدات مالی نیاز دارد که « حمایت طلبانه » اند و این چنین حمایتی در نظام جهانی کرده ی کنونی مهم ترین جرم است.

محروم کردن بیماران از دارو برای اینکه صنایع داروسازی سودببرند، وجه دیگری از نسل کشی جهانی کردن است. با توجه به قراردادی در سازمان تجارت جهانی، « توافق نامه ی مایملک فکری همگانی »، کشورها باید قوانین ثبت اختراعات را که به صنعت داروسازی و بیوتکنولوژیک حق انحصاری می دهد به اجرا دربیاورند. نتیجه این می شود که کشورها نمی توانند داروهای بدون نام تجاری و ارزان تولید نمایند.

جهانی کردن نظامی خشونت آمیز است که با به کار گیری خشونت تحمیل وحفظ می شود.

وقتی تجارت از نیازهای انسانی برتر ارزیابی می شود، اشتهای سیری ناپذیر بازارهای جهانی برای منابع موجب تحمیل جنگ های تازه بر سر منابع می شود.

انتقال ذخایر کشور به شرکت های جهانی دولت ها را به نمایندگی از سوی منافع سوداگرانه نظامی سالار کرده و باعث می شود تا مسلح شده و جنگ با مردم خویش را آغاز نمایند.

هدف حقوق مایملک فکری بر بذر و گیاهان و حیوانات و ژن انسانی تبدیل زندگی به مایملک شرکت های غول پیکر است.در حالی که به دروغ ادعا می کنندکه اشکال زندگی و ارگانیسم زنده را « اختراع » کرده اند. شرکت های غول پیکر حتی می کوشند دانشی را که از جهان سوم دزدیده اند نیز به عنوان مایملک خویش به ثبت برسانند.

*کدام تمدن؟ 

این فکر که « غرب » لیبرال در برابر بنیادگرایی ایستاده است خطاست. در امریکا، بنیادگرایی مذهبی قوی تر از انسان سالاری سکولار است و مذهبی های راست گرا و چپ های رمانتیک در داشتن بینشی ساده اندیشانه و ماقبل مدرن که شبیه بینش محافظه کاران مسلمان است مشترک اند.

پرنفوذترین کوششی که برای توصیف جهان در دوره ی بعد از جنگ سرد شده کوششی است که فرانسیس فوکویاما در پایان تاریخ و آخرین بشر (1992) و ساموئل هانتینگتون در مقاله ی « برخورد تمدن ها » (1993) کرده اند. فوکویاما مدعی شد که لیبرال دموکراسی آخرین مرحله ی تکامل سیاسی بشر است. هانتینگتون از سوی دیگر بر سرسختی تفکیک زبان، فرهنگ و مذهب ماقبل مدرن یعنی آنچه بین مسیحیت در شرق و غرب و آسیای هندو و پیرو کنفوسیوس وجود دارد تأکید ورزید.

هر دو طرح گوشه ای از واقعیت را منعکس می کنند. ولی یک دیدگاه بدیل که باید در نظر گرفته شود، دیدگاهی است که « تمدن » را نه از نظر توسعه ی تکنولوژیک یا فرهنگ بلکه از نظر نحوه ی برخورد به جهان تعریف می کند.

از این دیدگاه، تقسیم بندی عمده ی تمدن ها، که احتمالاً بعد از وقایع 11سپتامبر مهم تر به نظر می رسد، تقسیم تمدن ها به تمدن الهی و تمدنی سکولار است.

از تمدن های الهی عمده ترین آن تمدن ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) و تمدن هندی (هندوئیسم، بودائیسم) است.

در سویه ی سکولار تقسیم تمدنی، سه سنت عمده وجود دارد: انسان سالاری، عقل سالاری و رمانتیسیسم. هر سه ضرورتاً بیانگر نگرش سکولار به جهان اند که نیازی به استمداد از مرجعیت وحی الهی و معرفت عرفانی ندارند.

تمدن انسان گرا در رنسانس ایتالیا ظهور کرد و پس از آن در هلند، بریتانیا و امریکا گسترش یافت. انسان گرایان می کوشند مشکلات زندگی اجتماعی را با راهنمایی خِرد عملی که عمدتاً از تاریخ، ادبیات و آداب و رسوم به دست می آید، و با حداقل مراجعه به مذهب الهی یا علوم طبیعی - به استثنای بیولوژی اجتماعی مدرن- اصلاح کنند. در مقام فلسفه، انسان گرایان میانه رو، و به عنوان اصلاح گر محتاط اند. از متفکران و سیاستمداران برجسته ی انسان گرا می توان از پترارخ، ارسموس، بیکن، مونتنی، ولتر، فرانکلین، هیوم، برک، اسمیت، همیلتون، جفرسون، و مدیسون نام برد.

عقل گرایی دیدگاهی است که چند شاخه ی سکولار را در بر می گیرد و در قرون 17 و 18 در فرانسه ظهور پیدا کرد. عقل گرایان منکر تفکیک خِرد عملی و علوم طبیعی اند که از سوی انسان گرایان انجام می گیرد. هدف عقل گرایان متفاوت تدوین علم اجتماع بر اساس علوم طبیعی است که بتواند به عنوان پایه ای برای ساختن نظم اجتماعی عقل گرا مفید باشد.

بزرگانِ عقل گرا مهندسان اجتماعی چون کندورسه، سن سیمون، فوریه، بنتام، مارکس، لنین و اَین رایند هستند. (« انسان گرایان سکولار» که از فدرالیسم جهانی و اصلاحات اجتماعی اتوپیاپی دفاع می کردند درواقع عقل گرا بودند).

سومین نگرش سکولار به جهان، یعنی رمانتیسیسم، از آلمان زادگاه اولیه اش در قرون 18 و اوایل نوزدهم به مناطق دیگر رفت. رمانتیک ها منکر معقول بودن عقل گرایی بودند. آن ها غیر معقولانه بودن نابغه های هنرمند، کودک، را که بدوی بوده و با تمدن فاسد نشده بودند می ستودند. روسو، امرسون، واگنر، نیچه و فرانتس فانون باید در فهرست پیام آوران رمانتیک قرار بگیرند، فیلسوفان ایده آلیست مثل کانت و هگل احتمالاً به رمانتیک ها نزدیک ترند تا به انسان گرایان یا عقل گرایان.

جنگ جهانی دوم به واقع مبارزه ای بین سه تمدن سکولار، انسان گرایی (روزولت و چرچیل)، عقل گرایی (استالین)، و رمانتیسیسم (هیتلر) بود.

تمدن انسان باور از درون و بیرون به مخاطره افتاده است. دموکراسی های لیبرالی ممکن است بتوانند در برابر تروریسم مسلمانان مقاومت کنند، ولی بزرگ ترین خطر دراز مدتی که سکولاریسم، دموکراسی و علم را تهدید می کند از درون می آید. یعنی از ائتلافی که به خاطر نفرت مشترک از جامعه باز دارند بین مذهبی های راست گرا و چپ های رمانتیک شکل گرفته است. نفرت از جامعه ی باز نه تنها نقطه ی اشتراک بین این دو، بلکه بیانگر وحدت این دو با اسامه بن لادن نیز هست. 

*علل واقعی جنگ امریکا

از سپتامبر به بعد،برای کشورهای غنی به رهبری امریکا دستاویزی شده است تا سلطه خویش را بر مسائل جهانی افزایش بدهند. هدف به دست گرفتن بازارهای بیشتر و منابع بیشتر از سوی کشورهای ثروتمند گروه جی 8 است.

 هدف اصلی معاون رئیس جمهوری امریکا، دیک چنی یه دست گرفتن بازار و منابع بیشتر است، نه تعقیب مردی که در افغانستان در غاری زندگی می کند.وقتی او 40 یا 50 کشور ر اتهدید میکند این جنگ به تروریسم ارتباط چندانی ندارد، بلکه هدف اصلی اش حفظ تقسیم بندی ها و تاکید بیشتر بر «جهانی کردن»  است.

هر معیاری که به کار بگیرید، این جنگ جنگ ملل ثروتمند با ملل فقیر است.

کنفرانس سازمان تجارت جهانی در دوحه ی قطر برای اکثریت بشریت فاجعه بود.کشور های ثروتمند « دور» تازه ی «آزادسازی تجاری»، یعنی قدرت بیشتر برای مداخله در اقتصاد کشورهای فقیر، برای خصوصی سازی و انهدام خدمات عمومی را خواستار شدند و آن را به دست آوردند.

قبل از جلسه ی سازمان تجارت جهانی، نماینده ی تجاری امریکا رابرت زولیک با پیش کشیدن «جنگ با تروریسم» به کشورهای در حال توسعه اخطار داد که هیچ گونه مقاومتی در برابر برنامه ی تجاری امریکا تحمل نخواهد شد.

پیام حرف وی این است که «رشد اقتصادی» (اقلیت ثروتمند، اکثریت فقیر) مساوی است با ضدیت با تروریسم.

کفرانس حاکی از این امر بود که سازمان تجارت جهانی به صورت حکومتی جهانی در سلطه ی ثروتمندان (عمدتاً واشنگتن) درآمده است.

 نظامی گری کنونی در افغانستان که تنها به چشم کسانی که کمبود عقلی و احساسی دارند نمی آیند، گسترش طبیعی همان سیاست های مخرب اقتصادی است که بشریت را بیش از همیشه از یکدیگر جدا کرده است. همان طور که توماس فریدمن در نیویورک تایمز نوشت «دست های نامریی» بازار همان نیروهای نظامی امریکایی است.

زمان آن رسیده است بپذیریم که تروریسم واقعی فقر است که هر روزه هزارها انسان را می کشد، ومنشأ و منبع عذاب آن ها و مردم بی گناه در روستاهای غبارآلود نیز همین است.

*جنگ دروغگویان هم چنان ادامه دارد

تاکنون هیچ تروریستی که در پیوند با حمله به امریکا متهم شده باشد نه دستگیر شده و نه قتل رسیده است. اسامه بن لادن و شبکه اش به احتمال قریب به یقین به مناطق قبیله نشین شمال غربی پاکستان رفته اند.آیا به عربستان سعودی و مصر دو کشوری که افراطی گری و شبکه نظامی بن لادن در انجا ریشه گرفت حمله می شود؟ البته که نه! شیخ خای سعودی که بسیاری به اندازه ی طالبان افراطی هستند، بزرگترین منبع نفت امریکا را کنترل می کنند. رژیم حاکم بر مصر میلیارد ها دلار از امریکا رشوه گرفته و خدمتگذار مهم امریکا در منطقه است.

این « جنگ با تروریسم» نبود و آلان هم این گونه نیست. به عوض، ما تماشاگر شکلی از بازی بزرگ امپراطوری، یعنی تعویض تروریست های «بد» با تروریستهای «خوب» بوده ایم که در این میان شمار زیادی از مردم بی گناه قربانی شده اند.


 



[ یکشنبه 91/3/7 ] [ 11:3 عصر ] [ جلال ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه